اولش نمیبینیشان. بعد ناگهان جزئیات تصادفی، مثل موشی ولگرد، توجهات را جلب میکند: کیف دستی یک پیرزن، لنگه جورابی که از روی پایی پایین سریده و روی قوزکی برآمده جمع شده، دستکشهای قلابدوزیشده روی دستها، کلاهی از مد افتاده که روی سری جا خوش کرده، موهای تنک خاکستری با درخششی آبی. صاحب موهای آبیشده سرش را مثل سگی مکانیکی تکان میدهد و لبخند کمرنگی میزند. بله، اولش نامرئیاند. از کنارت رد میشوند، مثل سایه، به هوای مقابلشان نوک میزنند، ضربه میزنند، روی آسفالت این طرف و آن طرف میروند، با گامهای موشمانند میخرامند، چرخدستی را پشت سرشان میکشند، به عابری چنگ میزنند، میایستند در حالی که دورشان را یک کپه کیسه و کیف بیمعنی گرفته، مثل ارتشی فراری که هنوز به ادوات کامل جنگی آراسته است. تعداد کمی از آنها هنوز «روی فرم»اند و پیراهن تابستانهی یقهباز پوشیدهاند با یک شال پر عشوهریز که روی شانه انداختهاند و پوست بخارای نیمه بیدزدهی کهنه و آرایش ماسیده (کی میتواند از پشت عینک درست آرایش کند؟!)؛
خرید کتاب بابا یاگا تخم گذاشت
جستجوی کتاب بابا یاگا تخم گذاشت در گودریدز
معرفی کتاب بابا یاگا تخم گذاشت از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب بابا یاگا تخم گذاشت
خرید کتاب بابا یاگا تخم گذاشت
جستجوی کتاب بابا یاگا تخم گذاشت در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی